بهانه خلقت ، تاج سر مومنان...
دیروز زهرا(س) ، دخت نبی، عزیزهمگان بود
محرم حریم نبی و ولی وکبریا بود
بهانه خلقت ، تاج سر مومنان بود
درب خانه اش ضریح گلبوسه فرشتگان بود
پناهگاه یتیمان و ابن سبیل بود
سرزنده وشادمان و بانوی اول چهان بود
قاری مدینه و گل محفل مدینه بود
محدث بود ومرجع بانوان عالم بود
و امروز………..
و ناگاه چه شد.؟
وقتی پرستوی صلح الهی پرکشید
بعدازنبی، باطن ها ظاهرشد
بظاهر دوست به یکباره دشمن شد
و بعد……
جفا و جور وستم بسوی بیت الوحی آمد
بلای تمام عالم بسوی فاطمه(س) آمد
تازنده بود همدرد، رنج و دردبود
همگان ارث پدربردند واو محروم بود
جای گلبوسه پیامبر(ص)، آماج سیلی خصم شد
پهلویش شکستند، بازویش کبود و محسن اول شهید ولایت شد
آندم……..
آه ازغم حسن مجتبی(ع)، باران اشک حسین سیدالشهداء(ع)
زانوبغل گرفته وشانه بدست زینب کبری(س)
و…….
رخسار گلگون علی مرتضی (ع)
وغوغا درآسمان ……
غلامرضا شهریاری
چقدر مظلوم بودی و علی از تو هم، مظلومتر .
و آنگاه که پدر، در بسترِ ارتحال افتاد، قلبت شکست .
هیچوقت، تو را چنین غمگین ندیده بودم .
پدر که گریههایت را دید، در آغوشت کشید؛ هر چند خود نیز میگریست! راستی! نگفتی پدر، برایت چه گفت؟
چه زود او را فراموش کردند و حرفهایش را! چه زود، تو را خشمگین کردند و خدا را .
آمده بودند تا علی را بِبَرند. یادت میآید؟ هر چند، به یاد آوردنش نیز قلبم را میآزارد. هر چند، هیچکس نمیخواهد تو را به یاد بیاوَرَد، اما من شهادت میدهم خونِ تو را و کودک نیامدهات را و «فضه» نیز با من همزبانی خواهد کرد آغوشِ گرم و خونینت را .
تمامِ مظلومیت، در چشمهای علی علیهالسلام جمع شده بود و ریسمان، فریاد را در گلویش میشکست .
دیگر وقتِ نشستن نبود. انگار پیامبر بود که برخاست و از پسِ پرده ـ در مسجد مدینه ـ سخن گفت؛ برآشفت و تو ـ دیگر ـ هیچ نگفتی؛ هر چند کودکانت را در برابر دیدگان اشکبارِ علی علیهالسلام در آغوش گرفتی؛ هر چند علی علیهالسلام ۳۰ سال، تنها شد؛
هر چند … .
به گریه ام نخندید، خوابآلوده مردم مدینه! گریه من، ذوالفقار من است. دختر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را با گریه چه نسبتی است؟ مرا با گریه نسبتی نیست؛ اگر گوشتان را سر شنیدن ندای حق باشد، مگر جز گریه، راه چارهای هست برای بیدار کردن شما؟! گریهام، ذوالفقار من است؛ پس بهراسید از گریه فاطمه تا دامن خوابتان را نگیرد و از نادانی بیدارتان نکند!