نوكرزهرا شدم
صلى الله عليك يافاطمةالزهرا
نوكرزهرا شدم دنیا به نامم گشته است
نامپاك فاطمهذكرسلامم گشتهاست
مننمیدانم چه رازی دارد این نام عجیب
گفتنیافاطمهتكیهكلاممگشته است.
_________________
مادر
دعای خیر مادر مثل قرص
زیرزبانی است وقتی که …..
روزگارقلبت را به درد می آورد…
فدای تمام مادران
روز مادر مبارک ❤️
قصه ی بهمن
قصه ی بهمن
یکی بود یکی نبود، غیراز خدا هیچکس نبود، جز یکی یارخدا،
نام او روح الله،
آنکه بود مظهرمهر، آنکه شد نورسپهر،
شهرتاریک و سیاه،
مردمان مرده و بی روح و نوا،
او با بانگ رس، هی میزد برهمه کس،تا صدایش همه جا
ته ها بیدار،
مست ها هوشیار،
قصه بسیار زیباست ، قصه ای بی همتاست .نهضتی جاویدان، رهبرش روح خداست .
مردگان زنده شدند، زندگی رنگی دگر، شد زمستان چو بهار
عده ای با ایمان ، با صفات شیران ،پاسدار و بیدار ، انقلابی هوشیار
دل ها مات و خموش ، بزدلانی چون موش ،گرد خود چرخیدند .
وه چه جنجالی بود!
جای ما خالی بود!
باز با بانگ رسا ، می سرودند تکبیر،
یارانش همه جا، با سلاح وحدت .
قصه ام طولانیست ،
وقت تنگ باشد و کم ، هرچه بود زود گذشت ، دوران ماتم و غم ،
ماه بهمن که دمید، رهبراز راه رسید،
گاه تاریکی گذشت ، شام شد صبح سپید
نهضتی جاویدان، در پناه قرآن، خاطراتی زیبا، رهبرش روح الله .
#دهه-فجر
دوباره ماه بهمن از در آمد به یادم خاطرات دلبر آمد
دوباره ماه بهمن از در آمد/ به یادم خاطرات دلبر آمد
خوش آن سال و خوش آن ماه و خوش آن روز/که از ره آمد آن مهر دل افروز
بزد مطرب که ایران گشته پیروز/ دگر این انتظار ما سر آمد
چو هشت و چار شد از ماه بهمن/ چهان مرده شد یک باره گلشن
گلستان شد به یادش گل به دامن/ که از دریای رحمت گوهر آمد
عجب حال و هوایی داشت آن روز/ چه شور باصفایی داشت آن روز
چه خوش بلبل نوایی داشت آن روز/ که از چه یوسف کنعان برآمد
یکی از دیده اشک شوق جاری/ یکی از سجده بود اندر کناری
یکی از کف بداده اختیاری/ که دیگر آن شب هجران سر آمد
یکی در راه او جان ها فشانید/یکی در راه او گل می نشانید
یکی خود را به راهش می کشانید/ که از ره زاده ی پیغمبر آمد
سراسر عشق بود و جان فشانی/ سراسر عیش بود و شادمانی
سرور و عیش ما شد جاودانی/ که جان ما خمینی رهبر آمد
خمینی رهبر آمد/ به ایران او خوش آمد ، او خوش آمد
#دهه_فجر
وای مادرم....
ای وای مادرم، دوباره دست به بازویت گرفتی و مرا پریشان کردی، ای وای مادرم، دوباره پهلویت درد گرفت و مرا در هول و ولا انداختی. بمیرم برای تو مادر خوبم. ای وای مادرم، حال تو به اضطرار و ناله رسیده است و من ضجه میزنم، ای وای مادرم، حیدر کرار پس از تو در این شهر غریبتر از پیش میشود و من بر مظلومیت علی گریانم، کاش فدایتان میشدم با این جگر خون شدهام.
ایام فاطمیه یعنی چه؟
ایام فاطمیه یعنی چه؟
دربارة تاریخ شهادت حضرت زهرا (س) روایات مختلفی وجود دارد است. و از چهل روز تا شش ماه بعد از رحلت پیامبر(ص) بیان شده است. اما میان علمای شیعه، دو احتمال معتبر است: هفتاد و پنج روز بعد از رحلت پیامبر (ص) یا نود و پنج روز بعد از رحلت ایشان.
بنابراین با توجه به رحلت پیامبر اسلام(ص) در بیست و هشتم صفر، بنا به روایت هفتاد و پنج روز، در مورخه سیزدهم تا پانزدهم جمادی الأوّل، شهادت حضرت زهرا(س) است و این ایام را فاطمیة اوّل می خوانند.
اما بنا به روایت نود و پنج روز، شهادت حضرت(س) در سوم تا پنجم جمادی الثانی است و این ایام را فاطمیة دوم می خوانند.
بنابراین؛ ایام فاطمیه جمعا ۶ روز می باشد، ۳ روز در ماه جمادی الاول و ۳ روز در ماه جمادی الثانی. فاطمیه اول از ۱۳ تا ۱۵ جمادی الاول است و فاطمیه دوم از سوم تا پنجم جمادی الثانی می باشد.
و شاید علت اینکه سه روز در هر ماه بعنوان روز شهادت آن حضرت(س) معرفی شده است به این دلیل است که این احتمال وجود دارد که ماههای قمری از رحلت پیامبر(ص) تا شهادت حضرت زهرا(س)، ۲۹ روز بوده باشند، حال آنکه در صورت کامل بودن ماههای قبل، روز شهادت ۱۳جمادی الاول و یا سوم جمادی الثانی خواهد بود. چرا که طبق تقویم، حداکثر سه ماه قمری ۲۹ روزه و حداکثر ۴ ماه قمری ۳۰ روزه می توانند پشت سر هم قرار گیرند.
اما در عرف، به دهه دوم جمادی الاول، از دهم تا بیستم جمادی الاول که بنابر قول ۷۵ روز، شهادت آن بانوی بزرگوار در آن واقع شده است دهه فاطمیه اول و به دهه اول جمادی الثانی از اول تا دهم جمادی الثانی، که طبق قول ۹۵ روز، شهادت حضرت زهرا(س) در آن واقع شده است، دهه فاطمیه دوم گفته می شود.
فاطمیه ماه ماتم....
بر عالمیان رحمت رحمان زهراست
در هر دو جهان سرور نسوان زهراست
نوری که دهد شاخه ی طوبی از اوست
کوثر که خدا گفته ، به قرآن زهراست
سر فصل کتاب آفرینش زهراست
روح ادب وکمال و بینش زهراست
روزی که گشایند در باغ بهشت
مسئول گزینش و پذیرش زهراست
ایام فاطمیه بر تمام مسلمانان تسلیت باد
بهانه خلقت ، تاج سر مومنان...
دیروز زهرا(س) ، دخت نبی، عزیزهمگان بود
محرم حریم نبی و ولی وکبریا بود
بهانه خلقت ، تاج سر مومنان بود
درب خانه اش ضریح گلبوسه فرشتگان بود
پناهگاه یتیمان و ابن سبیل بود
سرزنده وشادمان و بانوی اول چهان بود
قاری مدینه و گل محفل مدینه بود
محدث بود ومرجع بانوان عالم بود
و امروز………..
و ناگاه چه شد.؟
وقتی پرستوی صلح الهی پرکشید
بعدازنبی، باطن ها ظاهرشد
بظاهر دوست به یکباره دشمن شد
و بعد……
جفا و جور وستم بسوی بیت الوحی آمد
بلای تمام عالم بسوی فاطمه(س) آمد
تازنده بود همدرد، رنج و دردبود
همگان ارث پدربردند واو محروم بود
جای گلبوسه پیامبر(ص)، آماج سیلی خصم شد
پهلویش شکستند، بازویش کبود و محسن اول شهید ولایت شد
آندم……..
آه ازغم حسن مجتبی(ع)، باران اشک حسین سیدالشهداء(ع)
زانوبغل گرفته وشانه بدست زینب کبری(س)
و…….
رخسار گلگون علی مرتضی (ع)
وغوغا درآسمان ……
غلامرضا شهریاری
چقدر مظلوم بودی و علی از تو هم، مظلومتر .
و آنگاه که پدر، در بسترِ ارتحال افتاد، قلبت شکست .
هیچوقت، تو را چنین غمگین ندیده بودم .
پدر که گریههایت را دید، در آغوشت کشید؛ هر چند خود نیز میگریست! راستی! نگفتی پدر، برایت چه گفت؟
چه زود او را فراموش کردند و حرفهایش را! چه زود، تو را خشمگین کردند و خدا را .
آمده بودند تا علی را بِبَرند. یادت میآید؟ هر چند، به یاد آوردنش نیز قلبم را میآزارد. هر چند، هیچکس نمیخواهد تو را به یاد بیاوَرَد، اما من شهادت میدهم خونِ تو را و کودک نیامدهات را و «فضه» نیز با من همزبانی خواهد کرد آغوشِ گرم و خونینت را .
تمامِ مظلومیت، در چشمهای علی علیهالسلام جمع شده بود و ریسمان، فریاد را در گلویش میشکست .
دیگر وقتِ نشستن نبود. انگار پیامبر بود که برخاست و از پسِ پرده ـ در مسجد مدینه ـ سخن گفت؛ برآشفت و تو ـ دیگر ـ هیچ نگفتی؛ هر چند کودکانت را در برابر دیدگان اشکبارِ علی علیهالسلام در آغوش گرفتی؛ هر چند علی علیهالسلام ۳۰ سال، تنها شد؛
هر چند … .
به گریه ام نخندید، خوابآلوده مردم مدینه! گریه من، ذوالفقار من است. دختر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را با گریه چه نسبتی است؟ مرا با گریه نسبتی نیست؛ اگر گوشتان را سر شنیدن ندای حق باشد، مگر جز گریه، راه چارهای هست برای بیدار کردن شما؟! گریهام، ذوالفقار من است؛ پس بهراسید از گریه فاطمه تا دامن خوابتان را نگیرد و از نادانی بیدارتان نکند!
متولد پاییز
تولدم شد و یک سال دیگه هم گذشت…
اولش همه شبیه هم هستیم،کوچولو و کچل!
حتی صداهامون هم شبیه به همدیگهست.
با اولین گریه بازی شروع میشه هی بزرگ میشیم
بزرگ و بزرگتر اونقدر بزرگ که یادمون میره یه روز کوچولو بودیم!
دیگه هیچ چیزیمون شبیه به هم نیست، حتی صداهامون.
گاهی با هم میخندیم، گاهی به هم!
گاهی دوست میداریم و گاهی متنفر میشیم.
یک سال دیگه گذشت
یک سال دیگه گذشت و باید صفحهٔ سفید دیگهای که پیش روم گذاشتنو پر کنم.
خدا کنه امسال رو سفید باشم و صفحهم رو کمغلط تحویل بدم.
یک سال بزرگتر شدم
یک سالی که نمیدونم توش واقعاً تونستم “بزرگ” بشم یا نه؟
تونستم با مشکلات خودم کنار بیام؟
تونستم همونی باشم که میخواستم؟
تونستم بعضی از عیبهام رو برطرف کنم؟
تونستم کسی رو نرنجونم؟
تونستم دل کسی رو شاد کنم؟
نمیدونم…
باید فکر کنم…
شاید اونجوری که میخواستم باشم، نبودم
ولی یک سال بزرگتر شدم اونم خیلی سریع!
روز قشنگیه همیشه روز تولد آدم قشنگه
و وقتی همهٔ اونهایی که دوستت دارن تولدت رو بهت تبریک میگن، تازه میفهمی چهقدر زیادن آدمهایی که دوستت دارن!
و این خودش روزت رو قشنگتر میکنه…
09/23
با چادر تو خادم الحسینی
چادر از دست تو ای باب کرم میچسبد?
در شبستانِ تو،قرآنودعا میچسبد??
فخرِ همه این است که چادر بهسرند?
خادمی در حرم و کربُبَلا میچسبد??