#متفاوت بخونیم
08 اردیبهشت 1397
❣️ یک دقیقه مطالعه
پدری برای پسرش تعریف میکرد که:
گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه ی نزدیک دفترم میاومدم بیرون جلویم را میگرفت.
هر روز یک بیست و پنج سنتی میدادم بهش… هر روز. منظورم اینه که اون قدر روزمره شده بود که گدائه حتی به خودش زحمت نمیداد پول رو طلب کنه. فقط براش یه بیست و پنج سنتی میانداختم.
چند روزی مریض شدم و چند هفته ای زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم میدونی بهم چی گفت؟ پسر: چی گفت پدر؟
میگوید: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری…!»
❣️بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه!