فاطمه (علیهاالسلام) را دریاب.......
فاطمه (علیهاالسلام) را دریاب
على (عليه السّلام) نماز ظهر را خوانده به سوى منزل باز می گشت.
كنيزان را ديد در حالى به استقبال آن حضرت آمدند كه گريان و محزون بودند.
امام (عليه السّلام) به ايشان فرمود: چه خبر شده، چرا شما را ناراحت و مضطرب مىبينم؟! گفتند: يا امير المؤمنين! دختر عموى خود زهرا (علیهاالسلام) را درياب، گرچه گمان نمىكنيم حاصلى داشته باشد.
حضرت على (علیه السلام) به سرعت به سوى اتاق فاطمه (علیهاالسلام) رفت و بر آن بانو وارد شد، ناگاه ديد فاطمه (علیهاالسلام) در ميان بستر خويش (كتان سفيد مصرى) افتاده و به طرف راست و چپ مىغلطد.
على (عليه السّلام) ردا را از دوش خود و عمّامه را از سر مبارك خويش افكند و لباس خود را درآورد، آنگاه آمد و سر مبارك حضرت زهرا (علیهاالسلام) را به دامن گرفت و فرمود: اى زهرا!
ولى حضرت فاطمه (علیهاالسلام) سخنى نگفت. براى دومين بار فرمود: اى دخترِ محمّدِ مصطفى (صلی الله علیه وآله)! فاطمه زهرا (علیهاالسلام) باز جوابى نداد! على (عليه السّلام) براى سومين بار صدا زد:
اى دختر آن كسى كه زكات را در دامن عباى خود براى فقرا مىبرد! جوابى نشنيد.
اى دختر آن كسى كه با ملائكه نماز خواند! حضرت زهرا (عليها السّلام) جوابى نداد.
على (عليه السّلام) صدا زد:
اى فاطمه (علیهاالسلام) با من سخن بگو! من پسر عموى تو، على بن ابى طالب هستم.
فاطمه (علیهاالسلام) چشمان خود را به روى او باز كرد، آنگاه آن بانو گريست و على (عليه السّلام) هم گريان شد و به زهراى اطهر (علیهاالسلام) فرمود: مگر تو را چه شده؟ من پسر عمويت على هستم.
فاطمه (علیهاالسلام) گفت: اى پسر عمو! من اكنون آن مرگى را مشاهده مىكنم كه نمىتوان از دست آن گريخت.
منبع:
زندگانی حضرت زهرا(علیهاالسلام)، ترجمه ی بحارالانوار، ص609.