دلشکستگی پیچیده نیست!!
دلشکسته که باشی
ساده ترین حرف ها
اشکت را در می آورند..
دلشکستگی پیچیده نیست!!
یک دل
یک آسمان
یک حرم
یک بوی اشنا
یک بغض آرزو های ترک خورده
به همین سادگی!!
حالمان خوب است…
تا بین الحرمین حسین است…
#دل _شکسته
دلنوشته ام....... برای مادر
سلام مادر عزیزم
عشق اینگونه آغار میشود… میم الف دال را مادر
عشقی که پایانی ندارد، عشقی که یک لحظه سرد شدن ندارد، عشقی که یک لحظه جدایی ندارد، عشقی که بی نهایت است…
آخه مگه میشود؟ عشق مادر بی نهایت باشد ؟ مگر بی نهایت فقط برای خداوند نیست؟
الهی فدای تمام مادرای دنیا آخه مادری که محبتش وصل به خداوندِ، وجودش وصل به خداوندِ، پر از احساساتِ ، پر از مهربونیه ، در نهایت عشقش هم باید وصل به یک موجود ازلی و ابدی باشد. عشق مادر وصل به خداوندِ بی نهایت است… عشقی بی نهایت
مادر من سختی دنیا بسیار است مخصوصا با فاصله ی انسان از اسمان ، از ملکوت… نا آرامی دارد این دوری….
و انسان آرامش میخواهد
خداوند میدانست انسان دلش تنگ میشود
مادر معدن است
ریشه دارد….
محبت مادر نور دارد
نوری خدایی…
و برای همین هست که محبتش در دل ها نشسته و تمام نمیشود.
مادری که مادری اش محبت دارد، لطافت دارد، عزت دارد، ارزش دارد…
مادرم ای تمام هستی من ای دلیل زندگی من رنج هایی که به خاطر من کشیده ای و درد هایی که به خاطر من کشیده ای هرگز جبران کردنی نیست…
مادر جان چگونه برایت جبران کنم؟ چگونه دردهایت را تسکین دهم؟ چگونه باشم که رنج هایت را کم کنم؟ مادر جان چگونه باشم جز فرزندی صالح، مطیع، سپاس گذار، با ادب … و چگونه باشم جز برای جبران محبتی بی نهایت
مادر جان خیلی دوستت دارم …. دختر فدای هر نفست مادر
مادر م ای جان من وقتی در آغوشم میگیری صدای قلبت، عطر نفس هایت، نوازش دستانت و همه و همه تسکین ده تمام درد و ناراحتیم میشود.
زبان قاسر است از گفتن برای مادر
دست ناتوان است از نوشتن برای مادر
چه زیباست این شعر…
تا شقایق هست زندگی باید کرد ولی اینگونه نیست
تا مادر هست زندگی باید کرد
دوست دار شما فرزند دلبندتان
تمرین کنیم خادمی شهدا را...
تمرین کنیم خادمی شهدا را…
خادم شدن به پیراهن خادمی و چسباندن پلاک خادمی بر روی سینه و پر خادمی نیست!
خادم الشهدا بودن یک تفکر است!
تفکر و سبک زندگی…
شهدا تمرین کردند سبک زندگی اهل بیت را…
شهدا برای رسیدن به مقام خادمی اهل بیت علیهم السلام تمرین کردند…
حتی نحوه شهادتشان را هم الگو گرفتند!
شهید گمنامی که بر روی پیراهنش نوشته بود میخواهم همانند مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها بی_نشان باشم…
شهیدی که پیکر بی_سرش تفحص شد!
نوشته ای در جیبش پیدا شد…
که میخواهم مثل اربابم حسین علیه السلام شهید شوم…
که جمجمه اش بالای نی پیدا شد…
خادمی الگو گرفتن از سبک زندگی ست!
محرم فرصت خوبی ست برای تمرین…
تمرین سبک زندگی شهدا…
.
خادم به مقامی می رسد که؛
سلمان منا اهل بیت می شود!
از اهل بیت علیهم السلام شد…
پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند:
سلمان منا اهلالبیت…
سلمان از اهل بیت ما است…
تمرین کنیم!
خادم شدن را…
خادم الشهدا؛
که از شهدا می شویم…
نه شبیه شان!
از_شهدا
دقت در دیدن
دقت در کلام
دقت در شنیدن
مقدمه ی از شهدا شدن است…
و حالا در شهر صحنه ی نبرد است…
نبرد حرف حق و باطل !
نبرد پاکی و فساد !
نبرد انصار امام بودن و اعوان شیطان بودن !
آن کسی پیروز این نبرد است که؛
شهید باشد!
یا شهیدانه زیسته باشد…
این ایام،روزهای قول و قرار
مثل شهدا قرار بگذاریم و پای قرار بمانیم…
اگر چشم،چشم بشه!
اگر گوش،گوش بشه!
آنوقت،شهدا رخ نشان خواهند داد…
به قول حاج حسین یکتا:
اگر پرده بره کنار،می بینید که شهدا میگن؛
بیاید،بیاید…
خادم_شویم
بندگی در زندگی را از شهدا الگو بگیریم…
✔#در_آرزوــےْشهَــــــادت✔
#مثل_شهیدان
رفاقت با شهدا دو طرفه ست…
عاشق شهدا باشی
و شبیه شهدا زندگیکنی
آخرش عاقبت به خیر میشی…
#مثل_شهیدان
ـ•┈┈••✾• ? ? ? •✾••┈┈•ـ
دل نوشته
سلام بر خون خدا
سلام بر رحمهالله الواسعه
سلام بر نور چشم رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
سلام بر فرزند شهید امیرالمومنین، علی علیهالسلام و بیبی فاطمه زهرا سلام الله علیها
سلام بر شافع روز جزا
سلام بر آن که ملائک در عزایش میگریند
سلام بر کسى که بیعتش را شکستند
سلام بر آقایى که حامى دیگران بود و خود بییاور ماند
سلام بر محاسن خضاب شدهاش
سلام بر چهره به خاک و خون آلودهاش
سلام بر دندان کوبیده مولا با چوب خیزران و چوبدستی عبیدالله ملعون
سلام بر سر مقدسی که بر فراز نیزه عدوان زده شد
سلام بر تشنگى کشیده در کنار نهر آب
سلام بر حسین (ع) و فرزندان فرزانه و اصحاب عزیزش
و سلام بر دشت تفتیده عشق!
سلام بر میدان عشقبازی یاران عاشق دلباخته کوى معشوق
سلام بر تو اى کربلا
سلام بر تو اى دشت پر بلا
سلام مرا با گلوى بغض فروخوردهات و چشمان مواج از دریاچه اشک دلتنگیات و با جگر سوختهات و قلب پارهپارهات پاسخگو
کربــلا! میخواهم که با تو سخن بگویم!
میخواهم بقچه حرفهاى بر دوش ماندهام را براى تو پهن کنم؛ نمىدانم، نمىدانم تاب شنیدن حرفهایم را دارى یا نه؟ با تو سخن میگویم، تویی که آن محزونترین روز را در خود دیدی! تویی که از غم مولایت از ازل تا به ابد عزاداری!
کربلا، از غروب عاشورا بگو…
براستی آن روز چه کشیدی؟ شنیدهام که غروب روز عاشورا براى تو سخت التهابآور بود؟
یقین دارم که اگر در اسارت خاک نبودی هر آن لباس رزم بر تن میکردی و غران و آتشفشان بار، بر آن ملعونان و نفرینشدگان ابدی، حمله میبردی!
کربلا! بگو که آن سه روز و دو شبى که پیکرهاى شقایق رنگ قافله عشق بر پیشانى پینه بستهات میهمان بودند با آنان چهها گفتى؟
کربلا، برایم از اصحاب بگو! آنان که باوفاترین اصحاب تاریخ بودند. از چهرههای برافروخته و هیجانزدهشان برای تکه تکه شدن در راه حسین (ع) بگو…
کربلا! از علیاکبر (ع) بگو که شبیهترین بنیهاشم به رسولالله (ص) بود، آنقدر که آن ملعونان لحظهای پنداشتند مبادا رسول خدا (ص) به میدان آمده! از داغ شهادت فرزند بگو؛ چگونه قلب سیدالشهدا (ع) را جریحهدار کرد! از آن لحظهای بگو که آقا از روی اسب میدان را تماشا میکرد، پیدرپی با هر ضربه علی (ع) میگفت ماشاءالله! لا حول و لا قوه الا بالله! و به یکباره ذکر لبش شد:
«انا لله و انا الیه راجعون!»
از لحظهای بگو که سر در کنار پیکر دردانهاش گذاشت و ملتمسانه منتظر بود تا فرزند، بار دیگر پدر را صدا بزند! از پیکر مثله شده و اربا اربا شده عزیز زهرا (س) بگو! بگو برایم چگونه جوانان بنیهاشمی بدن علی اکبر (ع) را به خیمهها بازگرداندند! بگو…
کربلا، از قاسم (ع) که امانت برادر بود بگو! از پسربچهای که خطاب به عمویش شهادت را «احلی من العسل» خواند! او که هیچ لباس رزمی اندازه تنش یافت نمیشد! از لحظه وداع برادرزاده با عمویی بگو که برایش پدر بود! از نبرد حیدری فرزند مجتبی (ع) بگو و از پیکر قد کشیدهاش پس از شهادت…
کربلا، از باب الحوائج شش ماهه، مظلومترین مظلوم تاریخ بگو! از علیاصغر (ع) آن طفل شیرخوارهای که آن دم که نوای «هل من ناصر ینصرنی» پدر را شنید، خود را از گهواره بیرون پرت کرد تا به یاری پدر غریبش بپیوندد! بگو که چگونه تیر سه شعبه گلوی نازنینش را درید و او را در آغوش پدر شهید کرد…
کربلا بگو: «سقاى تشنهلب» یعنی چه؟ آیا عجیب نیست؟ مىدانم که در حافظهات این تصویر مانده است، آنجا که سقایى تشنهلب بر لب آب جان به جانان تقدیم کند. از آن لحظهای بگو که فاطمه زهرا (س) ناله میزد: «وای پسرم!» از اولین و آخرین باری بگو که قمر بنیهاشم، مولایش را برادر خطاب کرد! از داغ زاده امالبنین (س) بگو که کمر مولا را شکست! از لحظهای بگو که امام حسین (ع) دستان بریده عباس (ع) را در آغوش گرفته بود و میبوسید! از آن لحظهای که آقا بهسوی خیمهها رفت و پرچم خیمه عمو را پایین کشید، ناله اهل حرم بلند شد و امیدشان ناامید! حرم…عمو…آب…عطش…!
کربلا بگو آیا یادت هست که خیل خصم سر کبوتر قافلهسالار عشق را بر سرنیزه کردند و با خود بردند؛ ولى هنوز دشت پر از نور و صفا بود؟ خیمههاى اهل حرم را به آتش کشیدند تا شاید خشم و غضبشان فرو نشیند و غافل از اینکه آه طفلان حرم باز آنان را به آتش خواهد کشانید!
کربلا از دل امالمصائب (س) بگو! از حرقه قلب دخت امیرالمونین (ع) بگو که چگونه آتش گرفته بود و زبانههاى جانسوز غم سنگین دل زینب (س) همچنان و پس از سالها گذر از آن واقعه، دل اهل ولاى على (ع) را به درد مىآورد. کربلا برایم از سختترین و عاشقانهترین خداحافظی تاریخ بگو. آن دم که امام حسین (ع) برای آخرین بار به خیمه خواهر رفت.
کربلا میدانم دردکشیده و غمدیدهای؛ ولی تو هیچگاه سوخته آتش فراق مولا نبودی! کربلا تو تازیانه و سیلی نخوردهای! تو غم غربت نچشیدهای! تو سرپرست کاروان یتیمان و رنجکشیدهترین طفلان تاریخ نبودی! ای کربلا امان از دل زینب (س)! امان از دل زینب (س)! امان از دل زینب (س) که چه گذشت بر او!
اینها را من برایت میگویم؛ میدانی در شام، آن ملعون منحوس طلعت، برای رقیه (س) چه هدیهای فرستاد؟ میدانی…
آه! آه! آه! اینها را ندیدی؛ ولی من طاقت ادامه ندارم! نمیخواهم روضهخوان تو باشم که نه تو تاب شنیدن داری و نه من تاب گفتن!
کربلا تو از روز ازل از خورشید حسین (ع) سوختی و در عزایش خون گریستی، شاید به همین خاطر باشد که آنقدر سوزانی و خشک!
ای کربلا تو بزرگترین مصیبت تاریخ را کشیدهای. مصیبتی به وسعت زمین و آسمانها و به پاداش این داغ بزرگ، خداوند بر تو منت نهاد و پیکر دردانهاش را در تو جای داد تا مرهم غمت باشد و تو افضل سرزمینهای عالم شدی و تو را با خاک تفوق داد! ای کربلا تو خاک نیستی، اگر نه خوردنت مستحب نبود!
کربلا نامت را که بر زبان جارى مىکنم سیل اشک از دیدگانم جارى مىشود؛ نمىدانم و واقعا هم نمىدانم چه سرى در این میان نهفته است، در حیرتم که کام جان تو از فرط تشنگى خشک خشک است؛ ولى دل من از دورى روى تو و از زمزمه نام تو به دیدگانم فرمان سیل اشک مىدهد و…
تو خود بگو چه رازى در این میان نهفته است؟
کربلا، مدتهاست در آرزوى دیدار تو مىسوزم و مىسازم
کربلا عطش استشمام بوی سیب وجودم را ذوب میکند
کربلا تو خود عنایتى کن و مرا به آستانت بخوان
کربلا جواب سلامم را بده با هر زبانى که تو را بیشتر رضاست!
و ای کربلا! میدانم تو هم مثل ما منتظری! منتظر منتقم خون حسین (ع)!
الهی انشدک بدم المظلوم! الهی انشدک بدم المظلوم! الهی انشدک بدم المظلوم…
عجل لولیک الفرج
عجل لولیک الفرج
عجل لولیک الفرج
جا مانده ام.....
معلم گفت ضمایر را صرف کن؟
گفتم: من من من !!!
گفت : بقیه چه شدند؟!
گفتم: همه رفتند کربلا فقط من جا مانده ام…..
#جامانده گانیم_ و_حوصله_شرح_قصه_نیست
#التماس_دعا_زائر_کربلا
✅گامی بسوی ظهور
✅گامی بسوی ظهور
دانشجو بود…دنبال عشق و حال،خیلی مقید نبود،یعنی اهل خیلی کارها هم بود،تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی….
از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم…قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره)هم دیدار داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه…
وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت…بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن،آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن…من چندبار خواستم سلام بگم…منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن…امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن…درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن…یه لحظه تو دلم گفتم:”"حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!!”"خلاصه خیلی اون لحظه تو فکرفرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم،وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم،کارامو سروسامون دادم،تغییر کردم،مدتی گذشت،یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم،از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم،چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن،اما به هرحال قبول کردن…
اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت،من دم در سرم رو پایین انداخته بودم،اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود،تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن>>”"حمید..حمید…حاج آقا باشماست””
نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…آهسته در گوشم گفتن:
- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی…
?ترک هرگناه==نشاندن لبخند بر لبان نازنین حضرت مهدی علیه السلام…
ترک هرگناه==برداشتن یک قدم در مسیر ظهور
❤️??????❤️???
بیقرار کربلا...
ازڪـ??ـودکیبرگ??ـردنماشالماتـ?ـم #است♥️
نـابـرد رنـ?ـج بـه مـا گــنـ?ـج داده اے #حــسـیـن?
#سلام_امام_زمانم
#سلام_امام_زمانم
صداڪردنٺ سخٺ نیسٺ
من سختش ڪردہام
اَدعوكَ يا سيدی
بِلِسان قَدْ اَخْرَسَه ذَنْبُه
مےخوانمٺ
اے آقاے من
بہ زبانے كہ گناہ لالش ڪرد
#العجل_یامولاے
#دلنوشته...
#دلنوشته
✨ مولای من!!
یوسف زیبای زهرا!!!
شنیده ام از ما دلتنگ ترے براے آمدنت..
شنیده ام دل نگرانِ مایے..
شنیده ام گریہ مے کنے براے ما..
کے تمام مے شود..
غروب هایے ک “دلِ” ما “گیرِ” دلتنگے ات است آقا؟؟ تسبیحی بافته ام،
نه از سنگـــــــ….
نه از چوبــــــــ….
نه از مرواریــــــــد…
من
بلور اشکـــــــهایم
را به نخ کشیده ام..
تا برای ظهورتـــــــان دعا کنم.
?به اميد ظهورش صلوات?
? الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ.?
❤️??????❤️???