#حکایت
30 آذر 1398
#حکایت
یکی داشت می رفت پایش به سکه ای خورد
فکر کرد سکه طلاست…
نور کافی نبود،
کاغذی را آتش زد تا آن را بهتر ببیند…
دید که یک سکه دوریالی است…
بعد دید کاغذی که آتش زده
یک اسکناس هزار تومانی است…
با خودش گفت چی رو بخاطر چی
آتش زدم؟؟؟
این واقعیت زندگی خیلی از ما آدم هاست…
اغلب چیزهای عظیم را
به خاطر چیزهای بسیار کوچک آتش میزنیم
و خودمان هم خبر نداریم…..