بعد از من...یادتان نرود....
01 اسفند 1394
یادم نمی آید آخرین جمله ای که گفتم چه بود
جوری سکوت کردم که اگر بشکند گوش عالمی کر میشود
من خودم هستم…
کسی که برای نبودنش منتظرند…
برایم مهم نیست که چند نفر در این کره خاکی از شنیدن نبودنم خوشحال میشوند
فقط یک چیز برایم مهم است
که بعد از مرگم
اشک های مادرم را چه کسی پاک میکند
چه کسی دل خواهرم را تسکین میدهد؟
و چه کسی میتواند جای مرا برای برادرم بگیرد
حتی به عشق هم فکر نمیکنم
عشقی اگر باشد خودش را به من میرساند
عشقی اگر باشد…
دلیل مرگ من نمیشود
عشقی اگر باید…
من میروم
و نمیدانم اطرافیانم چه میشوند
شاید گریه مادرم هم برای دل اطرافش باشد
وگرنه
من که جایم بد نیست
الان مینویسم
تا بخوانند…
بعد از من مبادا بگویید یادش بخیر…تنها بگویید
خوب شد که رفت…
من به همین جمله خوشم
یادتان نرود
اطرافیانم منتظر هستند
خودشان به من گفتند که چشم انتظارند