ای جمعه ی نيامده ی روزگارها.............
ای جمعه ی نيامده ی روزگارها
“الغوث و الامان” خزان و بهارها
آيينه ی شريف ترين تبارها
خال لب تو، كعبه ی دلبر مدارها
خوش به سعادت پسر مهزيارها
حالا كه غصه وصله ی ناجور می شود
گيسوی تو بهانه ی منصور می شود
چشمت شعاع مستی انگور می شود
دارد بساط شكر خدا جور می شود
نامت شراب كهنه ی بزم خمارها
نام تو خواب ازسر ميخانه می برد
هوش و حواس ازسر پيمانه می برد
آتش به شرط بندی پروانه می برد
دل قرعه را به صرف تماشا نمی برد
آتش بزن به هستی ما تازه كارها
حالا كه می به دلبری ساغر آمده
عطر گل محمدی از قمصر آمده
آقا بيا كه كاسه ی صبرم سر آمده
حتی دعای ندبه، صدايش در آمده
برگرد ای قرار دل بي قرارها
قدری محل دهيد به اين های و هوی ما
ابروت گشته تيغ به زير گلوی ما
زخم فراق علت درد مگوی ما
مستاصليم! ته نكشيده سبوی ما
ياد تو بركت قدح ميگسارها
از باده ی ولای تو بس نوش می كنيم
عالم به مدح زلف تو مدهوش می كنيم
اما چه سود!؟ ريسه كه خاموش می كنيم
آقا تو را دوباره فراموش می كنيم
ای خسته ازشلوغی شعر و شعارها
آنقدر گفته ايم كه ضرب المثل شده
دنيا بدون تو به جهنم بدل شده
كعبه شكست خورده ی لات و هبل شده
شيطان دوباره معركه گير جمل شده
تيغت كجاست!؟ ذريه ی ذوالفقارها
چشمم به جاده های ظهورت سپيد شد
ايمان فريب خورده ی ريش يزيد شد
طفلی نماز با لب تشنه شهيد شد
آقا بيا اميد دلم نا اميد شد
سر رفته است حوصله ی انتظارها
ترديد و شبهه ازسفرت حرف می زنند
با شك از آخرين خبرت حرف می زنند
از شايعات دور و برت حرف می زنند
آقا بيا كه پشت سرت حرف می زنند
ای حرمت تمامی قول و قرارها
بهشتی باشید