کل یوم عاشوا...
عصر روز آخری بود که نجف بودیم. قرار بود صبح پیاده روی به سمت کربلا شروع شود. از بچه های فرهنگی دو تا عکس از حرم گرفته بودم و می خواستم با آن عَلَم درست کنم. اما هرچه گشتم ، توی حسینیه، برای عَلَم دسته ای پیدا نکردم. از حرم مولا علی (علیه السلام) هم که بر می گشتم، همه جا را سرک می کشیدم اما نبود.
یکباره چشمم به یک چوب مناسب خورد که زیر چند تا گاری پر از وسیله بود و پسر نوجوانی هم داشت آنجا جارویش را می شست. به او فهماندم که چوب زیر گاری را احتیاج دارم.
پسر نگاهم کرد و بعد، بی معطلی خم شد و چوب را از زیر گاری ها در آورد. چوب که درآمد تازه متوجه شدم ، چیزی که دیده بودم چوب نبوده و دسته یک جارو بوده. خواستم بگویم نه و … اما او اصلا فرصت هیچ عکس العملی به من نداد و بی درنگ جارو را از سرش جدا کرد و دسته اش رو داد به من.
با همان دسته جارو، عَلَمی درست کردم که توی کل مسیر پیاده روی چشمها به آن خیره بود.
سلام بر خون خدا
سلام بر رحمهالله الواسعه
سلام بر نور چشم رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
سلام بر فرزند شهید امیرالمومنین، علی علیهالسلام و بیبی فاطمه زهرا سلام الله علیها
سلام بر شافع روز جزا
سلام بر آن که ملائک در عزایش میگریند
سلام بر کسى که بیعتش را شکستند
سلام بر آقایى که حامى دیگران بود و خود بییاور ماند
سلام بر محاسن خضاب شدهاش
سلام بر چهره به خاک و خون آلودهاش
سلام بر دندان کوبیده مولا با چوب خیزران و چوبدستی عبیدالله ملعون
سلام بر سر مقدسی که بر فراز نیزه عدوان زده شد
سلام بر تشنگى کشیده در کنار نهر آب
سلام بر حسین (ع) و فرزندان فرزانه و اصحاب عزیزش
و سلام بر دشت تفتیده عشق!
سلام بر میدان عشقبازی یاران عاشق دلباخته کوى معشوق
سلام بر تو اى کربلا
سلام بر تو اى دشت پر بلا
سلام مرا با گلوى بغض فروخوردهات و چشمان مواج از دریاچه اشک دلتنگیات و با جگر سوختهات و قلب پارهپارهات پاسخگو
کربــلا! میخواهم که با تو سخن بگویم!
میخواهم بقچه حرفهاى بر دوش ماندهام را براى تو پهن کنم؛ نمىدانم، نمىدانم تاب شنیدن حرفهایم را دارى یا نه؟ با تو سخن میگویم، تویی که آن محزونترین روز را در خود دیدی! تویی که از غم مولایت از ازل تا به ابد عزاداری!
کربلا، از غروب عاشورا بگو…
براستی آن روز چه کشیدی؟ شنیدهام که غروب روز عاشورا براى تو سخت التهابآور بود؟
یقین دارم که اگر در اسارت خاک نبودی هر آن لباس رزم بر تن میکردی و غران و آتشفشان بار، بر آن ملعونان و نفرینشدگان ابدی، حمله میبردی!
کربلا! بگو که آن سه روز و دو شبى که پیکرهاى شقایق رنگ قافله عشق بر پیشانى پینه بستهات میهمان بودند با آنان چهها گفتى؟
کربلا، برایم از اصحاب بگو! آنان که باوفاترین اصحاب تاریخ بودند. از چهرههای برافروخته و هیجانزدهشان برای تکه تکه شدن در راه حسین (ع) بگو…
کربلا! از علیاکبر (ع) بگو که شبیهترین بنیهاشم به رسولالله (ص) بود، آنقدر که آن ملعونان لحظهای پنداشتند مبادا رسول خدا (ص) به میدان آمده! از داغ شهادت فرزند بگو؛ چگونه قلب سیدالشهدا (ع) را جریحهدار کرد! از آن لحظهای بگو که آقا از روی اسب میدان را تماشا میکرد، پیدرپی با هر ضربه علی (ع) میگفت ماشاءالله! لا حول و لا قوه الا بالله! و به یکباره ذکر لبش شد:
«انا لله و انا الیه راجعون!»
از لحظهای بگو که سر در کنار پیکر دردانهاش گذاشت و ملتمسانه منتظر بود تا فرزند، بار دیگر پدر را صدا بزند! از پیکر مثله شده و اربا اربا شده عزیز زهرا (س) بگو! بگو برایم چگونه جوانان بنیهاشمی بدن علی اکبر (ع) را به خیمهها بازگرداندند! بگو…
کربلا، از قاسم (ع) که امانت برادر بود بگو! از پسربچهای که خطاب به عمویش شهادت را «احلی من العسل» خواند! او که هیچ لباس رزمی اندازه تنش یافت نمیشد! از لحظه وداع برادرزاده با عمویی بگو که برایش پدر بود! از نبرد حیدری فرزند مجتبی (ع) بگو و از پیکر قد کشیدهاش پس از شهادت…
کربلا، از باب الحوائج شش ماهه، مظلومترین مظلوم تاریخ بگو! از علیاصغر (ع) آن طفل شیرخوارهای که آن دم که نوای «هل من ناصر ینصرنی» پدر را شنید، خود را از گهواره بیرون پرت کرد تا به یاری پدر غریبش بپیوندد! بگو که چگونه تیر سه شعبه گلوی نازنینش را درید و او را در آغوش پدر شهید کرد…
کربلا بگو: «سقاى تشنهلب» یعنی چه؟ آیا عجیب نیست؟ مىدانم که در حافظهات این تصویر مانده است، آنجا که سقایى تشنهلب بر لب آب جان به جانان تقدیم کند. از آن لحظهای بگو که فاطمه زهرا (س) ناله میزد: «وای پسرم!» از اولین و آخرین باری بگو که قمر بنیهاشم، مولایش را برادر خطاب کرد! از داغ زاده امالبنین (س) بگو که کمر مولا را شکست! از لحظهای بگو که امام حسین (ع) دستان بریده عباس (ع) را در آغوش گرفته بود و میبوسید! از آن لحظهای که آقا بهسوی خیمهها رفت و پرچم خیمه عمو را پایین کشید، ناله اهل حرم بلند شد و امیدشان ناامید! حرم…عمو…آب…عطش…!
کربلا بگو آیا یادت هست که خیل خصم سر کبوتر قافلهسالار عشق را بر سرنیزه کردند و با خود بردند؛ ولى هنوز دشت پر از نور و صفا بود؟ خیمههاى اهل حرم را به آتش کشیدند تا شاید خشم و غضبشان فرو نشیند و غافل از اینکه آه طفلان حرم باز آنان را به آتش خواهد کشانید!
کربلا از دل امالمصائب (س) بگو! از حرقه قلب دخت امیرالمونین (ع) بگو که چگونه آتش گرفته بود و زبانههاى جانسوز غم سنگین دل زینب (س) همچنان و پس از سالها گذر از آن واقعه، دل اهل ولاى على (ع) را به درد مىآورد. کربلا برایم از سختترین و عاشقانهترین خداحافظی تاریخ بگو. آن دم که امام حسین (ع) برای آخرین بار به خیمه خواهر رفت.
کربلا میدانم دردکشیده و غمدیدهای؛ ولی تو هیچگاه سوخته آتش فراق مولا نبودی! کربلا تو تازیانه و سیلی نخوردهای! تو غم غربت نچشیدهای! تو سرپرست کاروان یتیمان و رنجکشیدهترین طفلان تاریخ نبودی! ای کربلا امان از دل زینب (س)! امان از دل زینب (س)! امان از دل زینب (س) که چه گذشت بر او!
اینها را من برایت میگویم؛ میدانی در شام، آن ملعون منحوس طلعت، برای رقیه (س) چه هدیهای فرستاد؟ میدانی…
آه! آه! آه! اینها را ندیدی؛ ولی من طاقت ادامه ندارم! نمیخواهم روضهخوان تو باشم که نه تو تاب شنیدن داری و نه من تاب گفتن!
کربلا تو از روز ازل از خورشید حسین (ع) سوختی و در عزایش خون گریستی، شاید به همین خاطر باشد که آنقدر سوزانی و خشک!
ای کربلا تو بزرگترین مصیبت تاریخ را کشیدهای. مصیبتی به وسعت زمین و آسمانها و به پاداش این داغ بزرگ، خداوند بر تو منت نهاد و پیکر دردانهاش را در تو جای داد تا مرهم غمت باشد و تو افضل سرزمینهای عالم شدی و تو را با خاک تفوق داد! ای کربلا تو خاک نیستی، اگر نه خوردنت مستحب نبود!
کربلا نامت را که بر زبان جارى مىکنم سیل اشک از دیدگانم جارى مىشود؛ نمىدانم و واقعا هم نمىدانم چه سرى در این میان نهفته است، در حیرتم که کام جان تو از فرط تشنگى خشک خشک است؛ ولى دل من از دورى روى تو و از زمزمه نام تو به دیدگانم فرمان سیل اشک مىدهد و…
تو خود بگو چه رازى در این میان نهفته است؟
کربلا، مدتهاست در آرزوى دیدار تو مىسوزم و مىسازم
کربلا عطش استشمام بوی سیب وجودم را ذوب میکند
کربلا تو خود عنایتى کن و مرا به آستانت بخوان
کربلا جواب سلامم را بده با هر زبانى که تو را بیشتر رضاست!
و ای کربلا! میدانم تو هم مثل ما منتظری! منتظر منتقم خون حسین (ع)!
الهی انشدک بدم المظلوم! الهی انشدک بدم المظلوم! الهی انشدک بدم المظلوم…
عجل لولیک الفرج
عجل لولیک الفرج
عجل لولیک الفرج
زائر اربعین حسینی !
هر جا دلت شکست !
هر وقت اشکی از چشمت جاری شد !
هر جا امید داشتی که دعایت مستجاب شود !
بعد از هر نماز !
در قنوتت !
در نجف…
در کربلا…
در بین راه…
یادت نرود برای ظهور امام زمانت دعا کنی !
ان هم عاجزانه
و نه شعار گونه
مثل مادری دعا کن…
که برای فرزند بیمارش دعا میکند…
مثل مرغ پرکنده…
گفته اند فرج امام زمان اخرین نقطه امید امام حسین است !
#اربعین
#تضرع_برای_ظهور
حجاب رابدون منطق تصور کن!
بدون دلیل…
بدون برهان…
وصغری و کبری!
حجاب را بدون ریاضی تصور کن!
بدون دو دو تا چهارتا…
بدون استدلال…
واستقراء و استنتاج!
حجاب را بدون ادبیات تصور کن!
بدون اما و اگر…
بدون چگونه…
و چون و چرا!
حجاب را بدون جامعه شناسی تصور کن!
بدون حقوق اجتماعی…
بدون چهار چوب خانوادگی…
و فرهنگی عمومی!
حجاب را بدون عربی تصور کن!
بدون جنس مذکر…
بدون جنس مونث…
و هُوَ و هِیَ !
حجاب را بدون دینی تصور کن!
بدون نفس اماره…
بدون شیطان رجیم…
و بهشت و جهنم!
حجاب را بدون همه اینها تصور کن!
بدون همه اینها…
بدون همه اینها…
و همه وهمه…!!
حالا به من بگو:
حاضری…
محض رضای خدا…
محض رضای خدا…
محض رضای خدا…
حجاب را انتخاب کنی؟؟
#م_ اصانلو
معلم گفت ضمایر را صرف کن؟
گفتم: من من من !!!
گفت : بقیه چه شدند؟!
گفتم: همه رفتند کربلا فقط من جا مانده ام…..
#جامانده گانیم_ و_حوصله_شرح_قصه_نیست
#التماس_دعا_زائر_کربلا
از بزرگی پرسیدند:
شگفت انگیز ترین رفتار انسان چیست؟
پاسخ داد:
از کودکی خسته میشود ، برای بزرگ شدن عجله میکند و سپس دلتنگ دوران کودکی خود میشود.
ابتدا برای کسب مال و ثروت از سلامتی خود مایه میگذارد سپس برای باز پس گرفتن سلامتی از دست رفته پول خود را خرج میکند.
طوری زندگی میکند که تنگار هرگز نخواد مرد و بعد طوری میمیرد که انگار هرگز زندگی کرده است.
اینقدر به اینده فکر میکند که متوجه از دست رفتن امروز خود نیست، در حالی که زندگی گذشته یا آینده نیست،
زندگی همین حالاست.
یا صاحب الامر آقای من …
- مولای من …
دستهایم برای فرجت رو به اسمان است
این جمعه هم گذشت ولی نیامدی
اللهم عجل الولیک الفرج
* سنگي كه طاقت ضربه هاي تيشه رو نداره تنديس زيبا نخواهد شد . *
✅گامی بسوی ظهور
دانشجو بود…دنبال عشق و حال،خیلی مقید نبود،یعنی اهل خیلی کارها هم بود،تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی….
از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم…قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره)هم دیدار داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه…
وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت…بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن،آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن…من چندبار خواستم سلام بگم…منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن…امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن…درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن…یه لحظه تو دلم گفتم:”"حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!!”"خلاصه خیلی اون لحظه تو فکرفرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم،وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم،کارامو سروسامون دادم،تغییر کردم،مدتی گذشت،یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم،از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم،چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن،اما به هرحال قبول کردن…
اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت،من دم در سرم رو پایین انداخته بودم،اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود،تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن>>”"حمید..حمید…حاج آقا باشماست””
نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…آهسته در گوشم گفتن:
- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی…
?ترک هرگناه==نشاندن لبخند بر لبان نازنین حضرت مهدی علیه السلام…
ترک هرگناه==برداشتن یک قدم در مسیر ظهور
❤️??????❤️???
❣️ﻫر ﮐﻼﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ، ﺑﺎﻭﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ : « ﻣﻦ ﺁﺩﻡ ﺯﺭﻧﮕﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ» ، ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺣﮑﻢ ﻣﺤﮑﻮﻣﯿﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺎﺩﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡﻣﻮﺍﺭﺩ ﻣﻨﻔﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯾﺖ ﺳﺮﺍﺯﯾﺮ ﮐﻨﺪ؛
ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮﯼ ﺫﻫﻨﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺍﺭﯼ، ﮐﻼﻡ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﻮﺿﻊ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ، ﭼﻨﺪﺑﺮﺍﺑﺮﺵ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮ ﻣﯽﮔﺮﺩﺩ
ﺍﻭﻝ ﺫﻫﻨﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﮐﻦ ﻭ ﺑﺒﯿﻦ ﺑﯿﺸﺘﺮﺍﻭﻗﺎﺕ ﺧﻮﺩﮔﻮﯾﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﻣﺜﺒﺖ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﻣﻨﻔﯽ؛ ﭼﻮﻥﺯﯾﺮﺑﻨﺎﯼ ﻫﺴﺘﯽ، ﺗﻔﮑﺮ ﺍﺳﺖ .
ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﻮﺍﺭﺩﯼ ﻋﺎﻟﯽ ﻭ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﭘﯿﺶﺑﯿﺎﯾﺪ . ﻧﮕﺮﺵ ﻭ ﺫﻫﻨﯿﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺑﺪﻩ ﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻧﻮﺩ ﺩﺭﺻﺪ ﺗﻐﯿﯿﺮﺍﺕ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﺕﺑﻪ ﻧﻮﻉ ﻧﮕﺮﺵ ﺗﻮ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺩﻩ ﺩﺭﺻﺪ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺑﯿﺮﻭﻧﯽ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ.