کل یوم عاشوا...
.
در زمانی که زمان یاد ندارد چه زمان
و مکانی که مکان یاد ندارد چه مکان
دل من در پی یک واژه ی بی خاتمه بود
اولین واژه که آمد به نظر فاطمه بود
.
دل نوشته های فاطمیه
ايّام « فاطميه» كه ميرسد، دلهاي عاشق و بيقرار، «سرود غم» ميخواند و منظومه اندوه ميسرايد.
وقتي يك بوستان، خزان زده شود،
وقتي يك گل، پرپر گردد و بلبلي به هجران گل مبتلا شود،
چه ميماند؟ جز فصل ناليدن و موسم گريستن؟
فراق فاطمه، تنها علي را داغدار نكرد، بلكه چشم فضيلتها در داغ آن محبوبه پيامبر، خون گريست و ديدگان ارزشها، همواره گريان آن مظلومه تاريخ ماند.
امروز، اگر آسمانِ دلِ ما هم ابري است، اگر هواي چشمان ما هم به ياد «رنج فاطمه» و «غربت علي»، باراني است،اين، تداوم همان گريستنهاي حسن و حسين عليهم السلام و زينب و كلثوم است.
به عشق زهراعليهاالسلام دلخوشيم و از شهادتش دلخون!
هنوز هم سوالهاي ما بيپاسخ مانده است.
مگر فاطمه، تنها يادگار حضرت رسالت نبود؟
مگر سينهاش، بوسهگاه محمّد نبود؟ مگر پيامبر، هر روز هنگام عبور از برابر«خانه فاطمه» به اهل آن خانه سلام نميداد؟ مگر «مودّت ذي القربي» توصيه قرآن و اجر رسالت رسول نبود؟مگر خداوند، خشم و رضاي فاطمه را، خشم و رضاي خويش قرار نداد؟
پس چرا آن همه گريه و اشك؟ چرا آن همه بيحرمتي به حريم فاطمه؟
و چرا آن همه جفا بر آل مصطفي؟
«ايّام فاطميه»، مجموعهاي از جگرهاي سوزان، چشمهاي گريان، عزاداران سيهپوش و عاشقان درد آشناست.
فاطميّه، «فهرست غم» است، «سند مظلوميت» و « ادّعانامه شيعه» است.
اين روزها، ايّام مرور اوراق كتاب رنج زهراست. و هر ورق، شامل چندين « سوگ سروده» و «رنجنامه» است.
خدا را شاكريم كه نعمت «غم زهرا» را ارزانيمان كرده است.
همنوايي روحهايمان با اندوههاي علي و فاطمه، نشان از سيراب شدن جان از «كوثر ولايت» است.
اين غم و اشك، نشانه «محبّت» است. و …
«تا نسوزد دل، نريزد اشك و خون از ديدهها».
هر چند ايّام فاطميه، داغ ما تازه ميشود، امّا مرور بر اين «فهرست غم»، ما را به فاطمه نزديكتر ميكند،
جانمان، جرعه نوش «زمزم ولا» ميشود،
قلبمان شفافيّت زهره زهرا را بهتر لمس ميكند،
گريهها، شفيع ما ميگردد، تا در آستان عترت، عزّت يابيم،
قطرات اشك، در سوگ «اهل بيت»، ما را هم اهل اين «بيت» ميكند و مهمان سفره تولّا.
منبع:http://rasekhoon.wordpress.com/
آموزگار ظرافت
… ای آموزگار ظرافت آن جا که مردان از پای فتادند، چگونه رفتن را تو به من آموختی و آن جا که فریادها در سینه ها گم شد فریاد خسته دردم را تو به بلوغی رساندی و آن جا که حرامیان راه را بستند با اشک هایت راهم را تا، به خدا، تو علامت گذاشتی و در باغ شهادت، مرگ را که بار زندگی آ ورده بود، نشانم دادی. خورشید در تابوت تو غروب کرد و ملائک به عشق دیدار تو به سجده در افتادند و عروج خونینت را خدا خود به نظاره نشست، تا زخم هایت را خود مرهمی نهد و چشمه کوثرش را با تو به طهارت رساند…
فدک جلوه ای کوچک از حق بزرگ آل الله مظلوم بود که
با وحشیانه ترین خوی منافقانه شان باز پسش گرفتند…
فدای مظلومیتت یا علیِ که اگر به دنبال بزرگترین حق آل الله “حق ولایتت” رفته بودی معلوم نبود امروز پس از ۱۴۰۰ سال رنگی از اسلام و یادی از مظلومیت علی باقی مانده باشد که ما به یادت غربتت اشک مهمان چشمهایمان کنیم…
فدای غربتت یا علی؛
آنگاه که در کنج خانه زانوی صبر در بغل داشتی و برای شنیدن بانگ “الله اکبر” و نام زیبای رسول الله بر ماذنه ها استخون در گلو نفس کشیدی…
فدای نفس نفس هایت؛
آنگاه که دستهایت را بستند و به دارالخلافه ات کشاندند یک چشم بر درب نیم سوخته داشتی…
تو گویی به همراه دستهایت نفسهایت را نیز گره می زنند…
… فدای دستهایت که اگر بسته نبود…
و فاطمیه یک دهه نیست؛ که یک تاریخ است.
یک تاریخ پر از درد. یک تاریخ پر از غربت.
یک تاریخ پر از مظلومیت.
یک تاریخ پر از ایمان به تاراج رفته.
یک تاریخ پر از نفاق و کینه…
سلام بر مهدی فاطمه،
سلام بر تویی که خود انتظار آمدن را می کشی، اما نمی دانم چرا نمی آیی!
ما باید تا کی منتظر آمدنت باشیم.
عمرمان می گذرد و می رود اما هنوز در انتظار آمدنت هستیم.
همه جمعه ها را شمرده ام این جمعه هم رسید و تو نیامدی!
آخر دلم به کی خوش باشد؟
آقاجان! ما که نماز شب خوندن و شب زنده داری بلد نیستیم،
ما که گوشه حوزه ها بزرگ نشدیم، ما که مقدس اردبیلی نمی شیم،
آقاجان! دنیا دارد از هم می پاشد.
دیگر دخترها و پسرها را نمی شود از هم تشخیص داد،
دیگر درمراسم های عروسی مردها و زن ها سر یک میز می نشینند!
دنیا اسم شما رو از یاد برده اما من بهتان قول می دهم اسمتان
را همیشه پایدار نگه دارم تا بیایید.
آقاجان! دلم گرفته.
زیر آسمان آبی خدا. امشب دوباره مرغ دلم هوای پریدن شما رو کرده.
دلم می خواد ببینمتون و هرچیزی که تو دلم تلنبار شده رو براتون بگم؛
براتون از پدر و مادرهایی بگم که با بی پولی بچه هاشان را خدایی بزرگ کردند
و براتون از جانبازهایی بگم که گوشه تخت بیمارستان بستری هستند
و هیچ کس سراغشون رو نمی گیره؛
انگار همه یادشان رفته است که همین شهدا و جانبازان و آزادگان بودند که کشورما،
میهن عزیز ما ایران را نجات دادند و آنها جان ها و جسم های خود را دادند تا ما،
در آرامش باشیم. اما ما چه دادیم؟
الان دیگربعضی ها حتی به خانواده شهید هم احترام نمی گذارند.
مادر شهید باید در خانه ای زندگی کند که از خشت و گل ساخته شده است
اما انسانهایی که بویی از شهید و شهادت نبرده اند باید درخانه های
چندصد میلیاردی زندگی کنند اما این انصاف نیست.
توی این دور و زمونه همه چیز با پول است اگر پول داشته باشی آدم مهمی هستی
ولی اگر نداشته باشی…
زندگی تو این دور و زمونه سخته
، معلم دینی ما همیشه می گفت:
زندگی وقتی خوبه که آقامون مهدی(عج) باشن آقاجون با خود یه عهدی بستم
که اگر تو رو ببینم با همون نگاه اول جونمو بدم براتون.
منتظر دیدنتون هستم
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیب ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد وغبار
قبلا این صحنه را…نمی دانم
در من انگار می شود تکرار
آه سردی کشید،حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
گفت:آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم…
دست من را بگیر،گریه نکن
مرد گریه نمی کند پسرم
چادرش را تکاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن ! این صدای روضهء کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در ودیوار خانه ای مشکی است
مربع
با خودم فکر می کنم حالا
کوچه ء ما چقدر تاریک است
گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است…
عزيزترين عزيز جان و دلم؛
هواي عاطفه دنيا ابري است،
دلم گرفتارتنگ غروب است؛
همواره به چشم هايم التماس مي كنم كه تا تورا نديده،كم سو نشود؛
خودم راپيوسته به دامان خواهش دست هايم مي اندازم
كه روزي هزار بار نام تو رادر مركز قلبم با خط درشت بنويسد.
همه روزه منّت زبانم را مي كشم كه همواره تورا زمزمه كند.
هيچ شاعري نيست كه بتواند خوبي هاي تو را در غزل،
جاودانه كند يا عشق خودش را به تو،در قالب قصيده اي رسيده و ناب،
به بازار عاشقان روانه كنند.
اي محبوب روزهاي آفتابين دنيا؛ اي معشوق همه ما؛
اي زيبا ترين چهره آفرينش؛
بگو گيسوان شب هاي تار فراق، سرشاخه هاي بلند باغ وجود تورارهاكنند.
بگوآفتاب در برابرت زانوبزند؛
بگوآسمان،جبهه ساي همه آدينه هايي شودكه
گمان مي بردتوآن ها راآبي ترو نوراني ترخواهي كرد.
نازنين؛
نيازما را ببين.
قلب هاي مجروح گنجشك هاي زمين،فريادرس زمان رامي طلبند وهمه آسماني ها،
روي ماه تو راازدورمي بوسند.
پيراهن انديشه من به يمن و بركت نام تو،سپيد مانده است.
دلم هواي پريدن به كوي تورا دارد.
دست هاي انتظارم به آسمان رسيده.
همه مردم ديار من سينه چاك رويت خورشيدند.
همه از جان ودل،تو را مي جويند.
همه نام مقدس تو را زمزمه مي كنند.
همه خويشتن را فدايي گام خاي تو مي دانند.
اي گل اندام؛دامان حوصله من چقدر كوتاه است،
اي كاش رداي گلباران نوازش كلام تو را بر دوش گوش وهوش خويش ببينم.
اي كاش سروشي در گوش جانم نغمه پردازي كندكه؛
((هان و هان؛خود را به گامهاي محبوب برسان))
اي معشوق عارفان؛
اي يوسف عاشقان؛
اي اميد دار وديارمان؛
شكوفه هاي انتظارما را بشكوفان ودر اين دنياي پرطوفان،
ساحل دست هاي مهربانت را به ما برسان.
جمعه يعنى يك غزل دلواپسى***جمعه يعنى گريه هاى بى كسى
جمعه يعنى روح سبز انتظار***جمعه يعنى لحظه هاى بى قرار
بى قرار بى قراريهاى آب***جمعه يعنى انتظار آفتاب
جمعه يعنى ندبه اى در هجر دوست***جمعه خود ندبه گر ديدار اوست
جمعه يعنى لاله ها دلخون شوند***از غم او بيدها مجنون شوند
جمعه يعنى يك كوير بى قرار***از عطش سرخ و دلش در انتظار
انتظار قطره اى باران عشق***تا فرو شويد غم هجران عشق
جمعه يعنى بغض بى رنگ غزل***هق هق بارانى چنگ غزل
زخمه اى از جنس غم بر تار دل***تا فرو شويد غم هجران دل
جمعه يعنى روح سبز انتظار***جمعه يعنى لحظه هاى بى قرار
بى قرار بى قراريهاى آب***جمعه يعنى انتظار آفتاب
لحظه لحظه بوى ظهور مى آيد***عطر ناب گل حضور مى آيد
سبز مردى از قبيله عشق***ساده و سبز و صبور مى آيد
چندگاهیست وقتی می گویم:
«اللهم کل لولیک الحجة بن الحسن»
با آمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد
چندگاهیست وقتی می گویم: «صلواتک علیه و علی آبائه »
به یاد مصیبتهای اهل بیتت اشک ماتم نمی ریزم
چندگاهیست وقتی می گویم: «فی هذه الساعة»
دگر به این نمی اندیشم که در این ساعت
کجا منزل گرفته ای
چندگاهیست وقتی میگویم: «و فی کل الساعة»
دلم نمی سوزد که همه ساعاتم ازآن تو نیست
چندگاهیست وقتی می گویم: «ولیا و حافظا»
احساس نمی کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده
و قطره های اشکم را به نظاره نشسته است
چندگاهیست وقتی می گویم: «و قائدا وناصرا»
به یاد پیروزی لشکرت،
در میان گریه لبخند بر لبم نقش نمیزند
چندگاهیست وقتی می گویم: «و دلیلا و عینا»
یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی
چندگاهیست وقتی می گویم: «حتی تسکنه أرضک طوعا»
یقین ندارم که روز حکومت تو بر زمین،
من هم شاهد مدینه فاضله ات باشم
چندگاهیست وقتی می گویم: «و تمتعه فیها طویلا»
به حال آنانی که در زمان طولانی حکومت شیرین تو
طعم عدالت را می چشند غبطه نمی خورم
اما چندگاهیست دعای فرج را چندبار می خوانم
تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد، هم اشکم بریزد،
هم در جست و جویت باشم،
هم سرپرستم باشی،
هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم
وهم احساس کنم خدا در
نزدیکی من است…..
و باز هم با شرم
می گویم : اللهم عجل لولیک الفرج
یک سال دیگر هم گذشت
و چشممان به جمال مولای غایبمان روشن نشد…
و چرا بیاید؟ وقتی که اکثریت قریب به اتفاق ما شیعیان
در تمام سال از او غافلیم،
و قلیلی از ما نیز به هنگام مشکلاتمان از او یاد میکنیم…
اما آقای ما
به رو سیاهیمان نگاه نکن و به دستهایمان که خالی اند
و به زبانمان نیز گوش مسپار
که گناهکارتر از آن است که تو را با صداقت و اخلاص بخواند،
قلب آن اندک بندگان واقعی خداوند را ببين
که هر روز ـ صبح و شام تو را میخوانند……