#حکایت
30 آذر 1398
#حکایت یکی داشت می رفت پایش به سکه ای خورد فکر کرد سکه طلاست… نور کافی نبود، کاغذی را آتش زد تا آن را بهتر ببیند… دید که یک سکه دوریالی است… بعد دید کاغذی که آتش زده یک اسکناس هزار تومانی است… با خودش گفت چی رو بخاطر چی آتش… بیشتر »
نظر دهید »
زندگی مثل...
30 آذر 1398
زندگی مثل… یک کتاب است بعضی فصلها ناراحت کننده و بعضی فصلها شاد بعضی هیجان انگیزند اگرفصلی را ورق نزنی هرگز نمیفهمی که درفصل بعدی چه چیزی انتظارت را میکشید. بیشتر »